وقتی مشغول نوشتن یک داستان از زاویه دید دوم شخص هستید، در واقع دارید مخاطب را با استفاده از ضمیر «تو» به طور مستقیم خطاب قرار میدهید. این کار معمولا با این هدف انجام میپذیرد که مخاطب خودش به عنوان یک کاراکتر در داستان در نظر گرفته شود و ارتباط بهتر و عمیقتری بین او و ماجرا برقرار گردد. مشخص است که این شیوه روایت میتواند عجیب و غریب به نظر برسد و اغلب ویراستارها و ناشران نیز از این نوع داستانها فراری هستند، ولی با این همه پیش از این آثار متعددی با زاویه دید دوم شخص نوشته و منتشر شده است. بنابراین وقتی قبلا چنین کاری صورت پذیرفته است، دلیلی ندارد که خیال کنید دوباره نمیتوان یا نباید این کار را انجام داد. به عنوان مثال، جی مکاینرنی در سال ۱۹۸۴ داستانی را تحت عنوان «چراغهای روشن، شهر بزرگ» نوشت که تمام و کمال با زاویه دید دوم…
یکی از مهمترین عوامل موفقیت یا شکست یک داستان، نحوه نوشتن دیالوگ در آن است. گاهی ممکن است یک داستان در باقی جنبهها آنچنان نقطه قوتی نداشته باشد اما به خاطر دیالوگهای طبیعی و قدرتمندش بتواند خودش را در دل مخاطب جا کند. گاهی هم این احتمال وجود دارد که یک داستان از هر نظر فوقالعاده به نظر برسد، ولی به خاطر دیالوگهای ضعیف و مصنوعی مورد تنفر مخاطبان قرار بگیرد. هدف اصلی نویسنده در نوشتن دیالوگ باید این باشد که مخاطب متوجه مصنوعی بودن گفتوگوها نشود. هر چه دیالوگها واقعیتر و طبیعیتر ساخته و پرداخته بشوند، به این معناست که نویسنده توانایی و تجربه بیشتری داشته است. در عین حال، اگر دیالوگ مسخره و تصنعی جلوه کند، مخاطب خیلی زود متوجه میشود که دارد یک داستان خیالی میخواند و فورا ارتباطش با جریان داستان را از دست میدهد و این دقیقا همان اتفاقی است که نویسنده نباید اجازه دهد…
تصور کنید که همین حالا یک ایده برای نوشتن یک داستان در اختیار دارید و مطمئن هستید که این ایده میتواند تاثیرگذار باشد. بسیار عالی. تبریک میگویم. اما حتما الان از خودتان میپرسید که از کجا باید شروع کنید. اگر کمی در اینترنت جستوجو کنید، با تعداد فراوانی از مقالات و نوشتارها مواجه میشوید که هر کدامشان شما را به شکل متفاوتی راهنمایی میکنند. اگر به چرخیدن در فضای وب برای پیدا کردن پاسخ سوال خود ادامه بدهید، کم کم از راهحلها اشباع میشوید و به احتمال زیاد چنان به گمراهی میرسید که حتی قبل از نوشتن داستانتان، به کلی فکر داستاننویسی را از ذهنتان بیرون میکنید. پس اجازه بدهید این موضوع را کمی سادهتر بررسی کنیم. داستاننویسی خیلی شبیه ساختمانسازی است. یک مهندس ساختمانسازی ممکن است تمام ابزارها و ایدههای طراحی را در اختیار داشته باشد، اما اگر پی ساختمان مستحکم نباشد، آن مهندس نمیتواند ساختمان محکمی بسازد. یک…
اگر داستاننویسی را به سان یک صفحه شطرنج در نظر بگیریم، عامل کشمکش در داستاننویسی نیز یکی از کلیدیترین مهرههای این صفحه شطرنج به شمار میرود. هر داستانی بدون کشمکش، قطعا محکوم به شکست است و هرگز نمیتواند توجه هیچ مخاطبی را به خودش جلب کند، چون کاراکترهای داستان اصلا دلیلی در اختیار ندارند تا ماجرایی را خلق کنند و با عوامل متضاد خود به تقابل بپردازند. در دنیای واقعی و جهان خارج از قصهها، این هماهنگی و توافق است که میتواند به زندگی آرام و جذاب و شکوفا ختم شود. اما در دنیای داستانها اوضاع به کلی فرق میکند، چون این کشمکش و تقابل است که به قصه جذابیت میبخشد. مخاطبان قصهها عاشق کشمکش هستند. به بیان دیگر میتوان به جرات گفت که کشمکش، موتور محرک یک داستان تاثیرگذار به حساب میآید. پیشتر در نوشتاری دیگر در مورد کشمکش در داستاننویسی و انواع کلی آن به تفصیل توضیح دادم….
پیشتر و در پست دیگری با هم در مورد زاویه دید اول شخص، معنا و مفهوم آن و اهمیت این شیوه روایت در بین نویسندهها و مخاطبان مسائلی را مرور کردیم و دانستیم که تقریبا هر نویسندهای که میخواهد وارد حیطه داستاننویسی بشود باید نوشتن از دید اول شخص را به خوبی تمرین کند و یاد بگیرد. گرچه تقریبا همه ما آدمها تعریف کردن یک ماجرا از زاویه دید اول شخص را بلدیم چون هر وقت میخواهیم آنچه دیدهایم را بیان کنیم، از همین زاویه دید استفاده میکنیم، اما با این حال اگر بخواهیم به صورت حرفهای وارد این شیوه روایت بشویم موضوع فرق میکند. این کار ظرایف و جزئیاتی دارد که میتواند تفاوتهای بین یک نویسنده حرفهای با یک نویسنده ساده یا کسی که اصلا نویسنده نیست را به خوبی مشخص میکند. پرداختن به این ظرایف و جزئیات به دقت نظر و تجربه قابل توجهی نیاز دارد. نوشتار مرتبط:…