صبح که از خواب بیدار میشوی، از همان ابتدا دستت بیاختیار به سمت اسمارت فونی میرود که شب قبل تا دیروقت به صفحهاش خیره شده بودی. یک راست میروی سراغ شبکههای اجتماعی تا بدانی در این چند ساعتی که خواب بودی چه اتفاقاتی افتاده و چه کسی چه منشن و ریپلایی داده است. بعد از آن نگاهی به ایمیلهایت میاندازی و کمی هم در وب میچرخی. بعد از تختخواب بلند میشوی تا صبحانهای بخوری و دوشی بگیری و آماده بشوی که بروی به سمت محل کار. اما مطابق عادت، همزمان با صبحانه، کمی هم تلویزیون نگاه میکنی. این کانال تبلیغ نشان میدهد؛ تبلیغاتی که هر کدام حداکثر ۳۰ ثانیه طول میکشند و بعد عوض میشوند، از این موضوع به آن موضوع و از آن محصول به این محصول میپرند. به لطف وجود کنترل از راه دور، مدتی را صرف این میکنی که کانالها را عوض کنی. با هر بار عوض کردن کانال، در طی چند صدم ثانیه، موضوع را پیش چشمان خودت عوض میکنی.
خسته که شدی، صبحانهات را که از سر انجام وظیفه تمام کردی (و اصلا هم نفهمیدی چه خوردی)، آماده میشوی و لباست را به تن میکنی و به قصد محل کار، خانهات را ترک میکنی. در ماشینت که نشستی، رادیوی خودرو را روشن میکنی تا در طول مسیر سرت گرم شود. این کانال رادیو مثل آن کانال تلویزیون دارد تبلیغات چند ثانیهای پخش میکند، پس شروع میکنی به عوض کردن امواج رادیو تا اینکه دست آخر برنامه مناسبی در رادیو پیدا نمیکنی و تصمیم میگیری آهنگهایی که خودت داری را در ماشین پخش کنی. آهنگ اول را که میگذاری، فکر میکنی قدیمی شده و میزنی آهنگ بعدی. آهنگ بعدی را تا نیمه گوش میدهی و از دستش خسته میشوی و میزنی آهنگ بعدی.
به محل کارت میرسی و متوجه میشوی در تمام طول مسیر مشغول عوض کردن امواج رادیو و آهنگها بودی. وارد محیط کار میشوی که کارت را شروع کنی، ولی قبل از آن به خودت میگویی “بگذار کمی با همکاران گپوگفت کنم تا یک وقت از دستم ناراحت نشوند، همهاش چند دقیقه بیشتر طول نمیکشد”. با این یکی همکارت سرگرم حرف زدن میشوی که ناگهان آن یکی همکارت را میبینی و بعد از مدتی سرگرم حرف زدن با آن یکی میشوی، سرت را که میچرخانی میبینی یک ساعتی میشود که مشغول گپ زدن هستی.
بالاخره تصمیم میگیری کارت را شروع کنی. پشت میز کارت مینشینی و تازه متوجه میشوی که چقدر محیط کارت شلوغ و به هم ریخته است. از آنجا که الان حال و حوصله مرتب کردن محیط کارت را نداری، با همان وضعیت مشغول به کار میشوی و کم کم میفهمی که در این شرایط کار کردن و تمرکز کردن اصلا کار سادهای نیست اما باز هم به سختی به کارت ادامه میدهی تا اینکه با چند نوتیفیکیشن حواست به سمت موبایل پرت میشود. موبایلت را که نگاه میاندازی میبینی فلان شخص در توییتر یک منشن داده که باید حتما همین حالا جوابش را بدهی. جوابش را که دادی، سری به مسیجهایت میزنی و کمی هم آنجا وقت میکشی. بعد به خودت میگویی بد نیست سری هم به اینستاگرام بزنی. دل کندن از اینستاگرام هم که به همین سادگیها نیست. تلگرام را هم فراموش نباید کرد، حتما از صبح تا حالا کلی پیام ناخوانده دریافت کردهای.
خلاصه، دیری نمیگذرد که میبینی وقت کار به اتمام رسیده. در حالی که تعجب کردی که چطور زمان از دستت خارج شده، تصمیم میگیری با یکی از همکارانت به رستوران نزدیک محل کارتان بروی. آنجا هم گرم صحبت میشوی و مثل صبحانهات اصلا نمیفهمی چه خوردی. عصر که به خانه بازمیگردی، یاد عکسی میافتی که چند ساعت پیش در اینستاگرام دیده بودی، همان عکس که دوستت در آن کنار پنجره لم داده بود، چای میخورد و کتاب میخواند. هوس میکنی تو هم امتحانش کنی. یک لیوان چای میریزی و کنار پنجره مینشینی و یک کتاب که به نظر جالب میرسد را باز میکنی، اما هنوز چند کلمهای بیشتر نخواندهای که یادت میافتد امروز اصلا هیچ کاری را در محل کارت به انجام نرساندی. استرس وجودت را فرا میگیرد. سعی میکنی استرس را فراموش کنی و باز هم به خواندن کتاب ادامه بدی که بعد از چند خط به این حقیقت پی میبری که اصلا حال و حوصله خواندن متنهای طولانی در حد یک کتاب را نداری و به نظرت کار خسته کنندهای میآید. برای همین فکر میکنی بهتر است حداقل در همین موقعیت از خودت یک عکس بگیری و بگذاری در اینستاگرام تا بقیه فکر کنند تو کتاب خواندی، چه کسی میفهمد؟
این داستان کوتاهی بود از یک زندگی روزمره در عصر و دوران کنونی. آری عدم کنترل روی تمرکز در این شرایط که مثال زدم خیلی معمول است و اصلا جای تعجب ندارد. تا وقتی خیلی راحت با هر نوتیفیکیشنی حواسمان پرت میشود، تا وقتی حال و حوصله نداریم به خودمان و نظم محیط زندگی و کارمان رسیدگی کنیم، تا وقتی تبلیغات و رسانهها ما را به پراندن تمرکز از این موضوع به آن موضوع عادت میدهند، تا وقتی به خاطر شیوه غلط زندگیمان استرس دست از سرمان برنمیدارد، تا وقتی نه ورزش میکنیم و نه به اندازه کافی میخوابیم و نه درست تغذیه میکنیم، تمرکز نکردن کاملا طبیعی است.
در این دوران، در اینجا تمرکز کردن یک هنر است! کار هر کسی نیست. تمرین میخواهد و تلاش و کوشش. باید از خیلی چیزها بگذری تا بتوانی دوباره تمرکز خودت را به دست بیاوری. باید یاد بگیری که ورزش کردن و درست غذا خوردن و غذای خوب خوردن و به اندازه کافی خوابیدن و منظم نگه داشتن محیط کار و زندگی و توجه نکردن به نوتیفیکیشنها در زمانهای کاری و در دست نگرفتن گوشی در تخت خواب و روزی یک ساعت مطالعه کردن و وجدان کاری داشتن و خیلی از موارد دیگر، روی تمرکزت تاثیر مستقیم دارند. هر زمان توانستیم روی این موارد تمرکز کنیم، آن وقت میتوانیم قدرت تمرکز خودمان را تحت کنترل خودمان درآوریم.
ممنونم.
واقعا مطلب خوبی بود.