بعضی کارها سخت هستند. حتما انتظار داشتی الان مثل خیلی از وبلاگها و کتابهای خودشناسی و موفقیت، من هم برگردم و بگویم هیچ کار سختی وجود ندارد و همه چیز برای یک انسان موفق آسان است. مسلما اینطور نیست. من هم مثل تو میدانم که بعضی از کارها و امور هستند که انجام دادنشان سخت است؛ غیر ممکن نیست چون قبلا هم گفتم که غیر ممکن فقط یک بهانه برای شانه خالی کردن از زیر بار انجام دادن کارهای سخت است. اما در سخت بودن برخی امور هیچ شکی نیست.
مثلا کسی که تا به حال آنچنان ورزشکار نبوده است و هیکل روی فرمی هم ندارد، اگر بخواهد شکل و شمایل آرنولد شوارتزنگر را به خود بگیرد این را میداند که کار خیلی سختی در پیش رو دارد. یا کسی که تا کنون تجربه چندانی در نوشتن نداشته است برای آنکه بخواهد تبدیل به یک نویسنده مشهور و محبوب در حد تام کلنسی بشود مسلما پروسه سادهای انتظارش را نمیکشد.
حالا این که کاری سخت است و تو میخواهی حتما انجامش بدهی، برخورد صحیح و عقلانی در این رابطه چیست؟ اغلب افراد در مواجهه با فعالیتهای سخت یک رفتار مشترک غلط را در پیش میگیرند. آنها یک جا مینشینند، یک نگاه به خودشان میاندازند، یک نگاه به هدف نهایی و یک نگاه عمیق هم به مسیر رسیدن به این هدف دشوار. بعد به خودشان میگویند این کار خیلی سخت است، اصلا خیلی خیلی سخت است. چند باری این جمله را پیش خودشان تکرار میکنند، بعد به این نتیجه میرسند که در حد و اندازه رسیدن به هدف مورد نظرشان نیستند و بنابراین کل موضوع را نادیده میگیرند.
این بدترین برخوردی است که میتوان با کارهای سخت داشت. نتیجهاش همانطور که گفتم ناامید شدن است و دلسرد شدن از رسیدن به هدف.
اما اگر میپرسی پس باید چه کار کنی که مسیرهای سخت را طی کنی و به اهدافی برسی که الان بیشتر شبیه رویا هستند تا هدف ملموس، باید بگویم که باید دست از تکرار این جمله مخرب برداری. همین جمله “عجب کار سختی است” را میگویم. تو در واقع با گفتن و تکرار کردن این جمله، به ضمیر ناخودآگاه خود این فرمان را میدهی که به تو تلقین کند به اندازه کافی توانایی و قدرت نداری که مسیر سخت رسیدن به هدفت را طی کنی.
اگر قرار بود آرنولد شوارتزنگر از همان ابتدای راه به خودش بگوید رسیدن به هیکل دلخواهش کار خیلی سختی است یا اگر تام کلنسی مدام پیش خودش تکرار میکرد که تبدیل شدن به یک نویسنده مشهور و حرفهای دشوار است شاید هیچ کدام هرگز نمیتوانستند به جایی که الان هستند برسند.
ضمیر ناخودآگاه خودت را دست کم نگیر. به جای آنکه با “نمیشود” و “نمیتوانم” و “سخت است” کوکش کنی، باید سعی کنی عقربه معیار ضمیر ناخودآگاهت را از منفی به سمت مثبت حرکت بدهی و به این نتیجه برسی که اگر بخواهی واقعا میتوانی از پس کارهای سخت بر بیایی.
مطلب مفیدی بود.
ضمیر ناخودآگاه قدرتی داره که غیر قابل انکاره. اگه درست و در جهت رسیدن به هدف برنامه ریزی بشه حتما ما رو مقصد میرسونه