تا به حال بارها شده است که در حین خواندن یک کتاب داستانی یا دیدن یک سریال، با اینکه مجذوب روند داستان و چارچوب کلی آن شدهام، اما از نحوه رفتار شخصیتهای داستان اصلا راضی نبودهام. بعید میدانم شما هم اگر اهل مطالعه یا دیدن فیلم و سریال باشید بتوانید ادعا کنید که با این احساس غریبه هستید. مطمئنم که شما نیز همین الان میتوانید یکی دو نمونه مثال بزنید و بگویید با اینکه پیرنگ داستان جالب بوده است، اما شخصیتها آنطور که انتظار داشتید ظاهر نشدهاند و همین روی کیفیت کلی داستان تاثیر منفی گذاشته است.
این ایراد را بیشتر در بین داستانهای درام میتوان یافت، گرچه محدود به ژانر خاصی از آثار نمیشود. مسلما کسی که دارد یک داستان علمی تخیلی میخواند یا میبیند، انتظار ندارد همه جزئیات با واقعیتها تطبیق داشته باشند. اما کسی که مشغول دنبال کردن یک داستان درام یا ماجراجویی یا حتی تراژدی است قطعا انتظار دارد با کاراکترهایی روبهرو شود که برایش قابل درک باشند تا بتواند با آنها به شکلی موثر ارتباط برقرار کند.
مخاطب چنین داستانهایی دوست دارد بتواند خودش یا کسانی که میشناسد را جای شخصیتهای داستان بگذارد. دوست دارد بتواند بفهمد که چرا این شخصیت چنین تصمیمی گرفت یا چرا آن یکی شخصیت ناراحت شد. دوست دارد درک کند که به چه علت کاراکترهای داستان با هم بدرفتاری میکنند یا چرا گاهی فداکار میشوند. به بیان روشنتر، مخاطب از برخی از داستانها انتظار دارد که شخصیتهایی باورپذیر داشته باشند.
۱۰ خصوصیت برای باورپذیر کردن شخصیتهای داستان
متاسفانه شاید بتوان با جرات گفت که اکثر نویسندههای این دسته از داستانها و رمانها با اینکه روی پیرنگ داستان خیلی کار میکنند، اما در باورپذیر کردن شخصیتهای داستان خود لنگ میزنند. شاید بد نباشد در این نوشتار نگاهی گذرا داشته باشیم به اینکه چطور میتوان کاراکترها را طوری ساخت که برای مخاطب قابل درک باشند تا اگر شما هم به عنوان یک نویسنده روزی خواستید داستانی بنویسید به این نکات توجه کنید و بدانید که شخصیتها برای آنکه واقعی به نظر برسند باید تمامی این خصوصیات را داشته باشند.
۱- در کنار نقاط قوت، نقاط ضعفی هم دارند: همانطور که بالاتر ذکر کردم، این برای مخاطب یک داستان علمی تخیلی یا ابرقهرمانی کاملا طبیعی است که با شخصیتهایی مواجه بشود که سراسر قدرت هستند و هیچ ضعفی از خودشان نشان نمیدهند، گرچه حتی سوپرمن هم نقاط ضعف خودش را دارد. ولی برای یک داستان درام یا عاشقانه یا ماجراجویانه که تمام شخصیتهای آن انسانهایی معمولی اما خیالی هستند، نمیتوان نقطه ضعفی در نظر نگرفت چون در این صورت مخاطب آنها را پس میزند و نمیتواند با آنها ارتباط برقرار کند.
اشکالی ندارد اگر برخی از شخصیتهای داستانتان در تصمیمگیری مشکل داشته باشند، حرفهای غلط بزنند، حرفهای درست را در زمان نامناسب به زبان بیاورند، خوب حرف زدن را بلد نباشند، رانندگیشان خوب نباشد یا اصلا رانندگی بلد نباشند، مدام وسایلشان را جا بگذارند، بیاحتیاطی کنند، بیش از حد عصبانی بشوند، شنا بلد نباشند، زیادهروی کنند، فراموشکار بشوند، افسردگی بگیرند، بیش از اندازه گریه کنند، غصه بخورند، دلشان برای خودشان بسوزد، وسواسی باشند، مهربان بودن را درک نکنند، چشمشان به دنبال مالاندوزی باشد، حسادت کنند و هزاران هزار نقطه ضعف دیگر. همین جزئیات عادی هستند که کاراکترهای داستان شما را دوست داشتنی میکنند.
۲- به مرور زمان پیشرفت میکنند: با اینکه خوب است شخصیتها نقطه ضعف داشته باشند و اشتباه کنند، اما بهتر این است که بکوشید داستان خود را طوری پیش ببرید تا فرصت پیشرفت کردن را هم به شخصیتهای خیالی خود بدهید. اگر کاراکترها در ایرادهای خود باقی بمانند و بخواهید زیاد از حد روی این مشکلات پافشاری کنید، مخاطب ممکن است فکر کند که شخصیتها بیش از اندازه ضعیف هستند که این هم خودش یک مشکل بزرگ دیگر در شخصیتسازی محسوب میشود.
انسانها در دنیای واقعی پیشرفت میکنند و میکوشند تا نقاط ضعف خود را کوچک نمایند و نفس خود را قویتر سازند. شاید سخت باشد، ولی این روند طبیعی زندگی ما انسانهاست که اگر چنین نباشد، مجبور خواهیم شد در برابر مشکلات زندگی سر تسلیم فرود آوریم. پس این خوب است که سعی کنید نشان بدهید که شخصیتهای داستانتان در طول ماجرا میکوشند تا بهتر شوند و ارتقاء یابند.
۳- گاهی مسخرهبازی در میآورند: حتی اگر مشغول نوشتن یک داستان تراژدی هم باشید، هیچ کس شما را از ساختن موقعیتهای طنز و خندهدار منع نکرده است. خود را محدود به جدی بودن و خشک بودن نکنید. بد نیست اگر هر از گاهی به کاراکترهای داستان خود اجازه بدهید با هم شوخی کنند یا مسخرهبازی در بیاورند یا فکرهایی خندهدار و مضحک به سرشان بزند. حتی اخموترین آدمهای روی زمین هم بعضی وقتها دلشان میخواهد بخندند یا بخندانند. چرا کاراکترهای داستان شما نباید چنین حسی داشته باشند؟
۴- به برخی از دیگر شخصیتها بیشتر اهمیت میدهند: شاید شما دلتان بخواهد داستانی بنویسید که در آن همه شخصیتها به هم اهمیت میدهند و با هم مهربان هستند. این ایرادی ندارد. ولی اینکه یک سری احساسات ویژه و منحصر به فرد بین دو یا چند کاراکتر به خصوص ایجاد کنید هم خودش داستان را به شدت جذابتر میکند. ما خودمان هم در واقعیت ممکن است با همه آدمها خوب باشیم، ولی بعضیها برایمان عزیزتر از بقیه باشند.
مثلا اگر میخواهید در داستان خود یک خانواده را به تصویر بکشید، میتوانید ارتباط بعضی از اعضای این خانواده را محکمتر از ارتباط اعضای دیگر توصیف نمایید تا حس و حالی واقعیتر به داستان بدهید. مثلا پسر خانواده ممکن است خواهر کوچکتر خود را بیشتر از خواهر بزرگترش دوست داشته باشد. یا عموی بزرگ خانواده ممکن است برادرزاده خودش را بیشتر از پسر خودش قبول داشته باشد. همین تفاوت در نحوه برخورد کاراکترها با یکدیگر میتواند خودش زمینه خوبی برای ساختن جنبههایی جدید در داستان به حساب بیاید.
۵- عادتها و علایقی ساده دارند: چه اشکالی دارد که روی عادتهای روزمره و علایق معمولی شخصیتهای داستان خود کار کنید؟ حتی خود شما هم عادتها و علایق روتین و متداولی دارید. میتوانید برای کاراکترها هم این خصوصیات را در نظر بگیرید. مثل یکی از کاراکترها میتواند عادت داشته باشد که هر روز شش صبح از خواب بیدار شود و ورزش کند. یا آن یکی ممکن است دوست داشته باشد هر روز عصر یک فنجان قهوه بنوشد.
این ویژگیها شاید الزاما در روند داستان نقش چندانی ایفا نکنند، ولی قطعا میتوانند سبب شوند که شخصیتها به شکل آسانتری در دل مخاطب جا خوش کنند. با این حال، حواستان باشد که در توصیف این علایق و عادتها زیادهروی نکنید تا مبادا از مسیر داستان خارج شوید و حوصله مخاطب را با جزئیات الکی سر ببرید.
۶- احساساتی هستند: کاراکترهای یک داستان درام باید احساس داشته باشند. البته این حتی شامل داستانهای علمی تخیلی و ابرقهرمانی هم میشود. کلا هر چه بیشتر روی احساسات شخصیتهای داستان تمرکز کنید، به نتیجه بهتری دست پیدا خواهید کرد. جدا از اینکه انتظار میرود هر کاراکتری در موقعیتهای مختلف احساسات متناسبی از خودش نشان بدهد، در نحوه و شدت بروز این احساسات از سوی هر کدام از شخصیتها نیز باید تمایزی نمایان باشد.
کاراکتری که اساسا انسان غمگینی است، وقتی در شرایط ناراحت کننده قرار میگیرد باید با شدت بیشتری این ناراحتی را بروز بدهد. این در حالی است که یک شخصیت قدرتمندتر در همان شرایط باید کنترل بیشتری روی احساسات خودش داشته باشد. همین تمایز احساسی به مخاطب اجازه میدهد تا تصور کند با آدمهایی واقعی در یک داستان سروکار دارد، نه شخصیتهای کاملا خیالی و ساخته و پرداخته ذهن شما نویسنده عزیز.
نوشتار مرتبط: چه کسی را نویسنده دانند؟
۷- سر مسائل الکی دعوا میکنند: اگر بخواهید بگویید که تا به حال سر مسائل بیهوده با دوستان و نزدیکان خود دعوا نکردهاید من باورم نمیشود. حتما تا به حال برای شما هم پیش آمده است. حالا اگر در داستانتان هم این مسائل پیش پا افتاده را بگنجانید و شخصیتهای داستان خود را به خاطر این مسائل برای لحظاتی به جان هم بیاندازید، نتیجه بد نمیشود.
مثلا خواهر و برادری که سر انتخاب موزیک در حال پخش در اتومبیل با هم دعوا میکنند، اما چند ساعت بعد در برابر یک خطر بزرگ از هم دفاع میکنند و عشق و علاقه خودشان نسبت به یکدیگر را اثبات میکنند و به نمایش میگذارند. این حتما میتواند روی مخاطب داستانتان تاثیر بگذارد.
۸- گاهی خبیث میشوند: واضح است که هر کسی از شخصیت منفی داستان انتظار دارد تا پلید باشد و کارهای خطرناک انجام بدهد و به دیگر شخصیتهای داستان آسیب برساند. اما لازم نیست همیشه این حرکات از سوی کاراکتر منفی سر بزند. جالب میشود اگر گاهی شخصیتهای نه چندان منفی داستان خود را نیز به آن حد از خباثت و ناپاکی برسانید که از روی خشم یا انتقام دست به اقداماتی غیرقابل تصور بزنند. عصبانیت آدمها را به جایی میرساند که دیگر چارچوبهای رفتاری خود را فراموش میکنند و به سیم آخر میزنند.
شاید بگویید که به وجود آوردن چنین موقعیتهایی اثر خوبی روی باورپذیر کردن شخصیتهای داستان نمیگذارد. قبول دارم که در ابتدا چنین به نظر میرسد و حتی ممکن است مخاطب حسابی شگفتزده بشود، اما اگر دلیل خوبی برای آن سطح از پلیدی در اختیار کاراکترهای نه چندان بد بگذارید، مخاطبان حس و حال او را درک خواهند کرد، چون در واقعیت هم آدمهای خوب گاهی خیلی بد میشوند.
۹- انگیزه دارند: انگیزه را میتوان بنمایه شخصیت هر آدمی در نظر گرفت. هر انسانی که در اطراف خود میبینید، برای هر کاری که انجام میدهد انگیزهای دارد. این انگیزه گاهی میتواند خیلی کوچک باشد و گاهی هم خیلی ارزشمند و بزرگ. بسته به اهمیت این انگیزه، تلاش و جدیت آن فرد در انجام کارها نیز متغیر خواهد بود. مثلا کسی که با سرعتی نه چندان زیاد به سمت یک رستوران حرکت میکند فقط میخواهد گرسنگی مختصر خودش را برطرف نماید. اما کسی که با عجله به سمت همان رستوران میدود، ممکن است هم خیلی گرسنه باشد و هم یک قرار مهم در آن رستوران تنظیم کرده باشد و هم یک سری دلایل دیگر.
این را گفتم تا متوجه بشوید که برای هر فعالیتی که شخصیتهای داستانتان انجام میدهند باید انگیزهای طراحی کنید. هیچ کس کاراکتری که بدون دلیل دست به کاری میزند را درک نمیکند.
۱۰- طبیعی حرف میزنند: این یکی از متداولترین مشکلات اکثر نویسندهها در باورپذیر کردن کاراکترهای داستانشان است؛ همین که نمیتوانند گفتوگوهای بین شخصیتها را طبیعی جلوه بدهند. وقتی چنین داستانهایی را دنبال میکنید، با کلی دیالوگ ساختگی و مسخره روبهرو میشوید که اصلا نمیتوانید با آنها ارتباط برقرار کنید. چنین داستانهایی پر است از گفتوگوهای کلیشهای و اغلب تکثیر شده از داستانهای دیگر یا حتی بدتر، تکثیر شده از داستانهای خارجی و متضاد با فرهنگ مخاطب هدف.
نوشتار مرتبط: نقل نکنید، نشان دهید
به عنوان مثال، وقتی یکی از کاراکترها کار اشتباهی انجام میدهد، شخصیت مقابل نباید به او بگوید «چرا از خودت خجالت نمیکشی؟» اصلا چند درصد احتمال دارد خودتان وقتی از دست کسی عصبانی هستید چنین جملهای را به زبان بیاورید؟ آدم خیال میکند دارد یک داستان انگلیسی قدیمی را میخواند!
پایاننوشت
این ده مورد فقط بخشی از دهها یا شاید هم صدها راهی بود که میتوانید از طریق آنها شخصیتهای داستان خود را طبیعی و باورپذیر کنید. برای آنکه با مفاهیم بیشتری در این زمینه آشنا شوید، اول باید حسابی به خواندن داستانها و رمانها مشغول بشوید و از آثار دیگر نویسندهها درس بگیرید. بعد از آن هم هر چه بیشتر بنویسید و تمرین کنید، بهتر متوجه نکات ریز شخصیتپردازی میشوید.
همیشه این را به خاطر داشته باشید که اگر میخواهید شخصیتهای داستانتان طبیعی به نظر برسند، میتوانید خودتان را روبهروی همان شخصیت در نظر بگیرید و از خود بپرسید آیا چنین کاراکتری را درک میکنید؟ اگر پاسختان مثبت بود، یعنی کارتان درست است.
سلام
زنده باشید
در کتاب داستانویسی رندی اینگرمنسن و پیتر اکونومی خواندم که میتوانیم با شخصیت ها گپ بزنین و سر از ارزش ها و انگیزه هایشان در بیاوریم. کتاب بخشی از گفت و گوی تالکین با فرودو را نیز برای مثال آورده بود. به نظرم ترکیب این گفت و گو با پیاده روی چیز جالبی بشود.