اگر اهل خواندن رمان و کتابهای داستانی باشید، احتمالا آثار نه چندان محبوبی را میتوانید پیدا کنید که در آنها داستان با بیدار شدن شخصیت اصلی یا یکی دیگر از شخصیتها از خواب آغاز میشود. اگر اهل دیدن فیلم و سریال هستید، احتمالا فیلمها و سریالهای نه چندان شناخته شدهای را دیدهاید که با یک صحنه بیدار شدن از خواب شروع میشوند. اگر همین الان به صد نفر بگویید یک داستان کوتاه بنویسند، احتمالش خیلی زیاد است که تعداد قابل توجهی از این صد نفر، قصه خود را با بیدار شدن از خواب استارت بزنند. انگار این شیوه شروع داستان تبدیل به یک قانون بین نویسندههای نوپا شده است. میدانید چرا؟
چون از دید کسی که با داستاننویسی آشنایی چندانی ندارد، از خواب بیدار شدن همواره نقطه آغاز جذابی به نظر میرسد. از این طریق، نویسنده میتواند به نوعی تولد یک شخصیت را رقم بزند و او را وارد دنیای خیالی داستان خودش کند. سپس میتواند با خیال راحت و در کمال آرامش شخصیت را با شرح جزئیات اضافی و عموما زائد به مخاطب بشناساند.
شخصیت اصلی داستان به دلایل مختلف (و اغلب اوقات با زنگ ساعت کنار تخت) از خواب بیدار میشود و در همان حالت نیمه بیدار کمی به گذشتهاش و اتفاقات چند روز اخیر فکر میکند. سپس همانطور که با یک چشم باز و یک چشم بسته محیط اطرافش را از نظر میگذراند، از جایش بلند میشود و میرود تا در آینه نگاهی به خودش بیاندازد و صورتش را بشوید. وقتی هم که از دستشویی برمیگردد، از پنجره اتاقش زیرچشمی بیرون را دید میزند تا ببیند امروز هوا چطور است.
فکرش را بکنید! چه راهی راحتتر از این برای معرفی شخصیت و توصیف محیط اطراف او در داستان؟ تازه این وسط کلی هم اطلاعات بیهوده و به درد نخور میتوان به خورد مخاطب داد، از وضع آب و هوا گرفته تا وسایلی که روی زمین در اتاق شخصیت داستان ریخته است؛ جزئیات زائدی که نویسنده تازهکار معمولا از آنها در داستان خود هیچ استفادهای نمیکند و صرفا به این خاطر توصیف میشوند که آغاز داستان شلوغ شود و ظاهرا خوب به نظر برسد.
نه، این اصلا هوشمندانه نیست. اگر میخواهید تواناییهای خود در داستاننویسی را تقویت کنید و خودتان را از نویسندههای نوپا متمایز بسازید، باید به فکر یک شیوه دیگر برای آغاز باشید.
این شیوه چه اشکالاتی دارد؟
اولین ایراد شروع داستان با بیدار شدن شخصیت از خواب این است که خیلی خیلی کلیشهای است. دیگر آنقدر داستان با این صحنه شروع شده است که هر مخاطبی اگر کمی تجربه داشته باشد به محض روبهرو شدن با این استارت یک خمیازه طولانی میکشد و به خودش میگوید «واقعا؟ یعنی نمیتوانستی کمی خلاقیت به خرج بدهی و داستان را جور دیگری شروع کنی؟»
اما از این ایراد واضح که بگذریم، به ایرادات بزرگتری برمیخوریم. اگر این مقاله را تا همین جا خوانده باشید ممکن است فکر کنید شروع کردن داستان با این شیوه حتما باید خیلی راحت باشد که اکثر نویسندهها به سراغش میروند. اما حقیقت این است که اگر واقعا بخواهید داستان خود را با بیدار شدن آغاز کنید و هدفتان این باشد که چنین کاری را به خوبی انجام بدهید، باید بدانید که با این انتخاب دست خود را حسابی بستهاید و مجبورید شدیدا تلاش کنید تا بتوانید این کار را با کمترین نقص عملی نمایید.
در یک خط داستانی عادی و منطقی، هر کسی که تازه از خواب بیدار میشود معمولا کمی گیج میزند و باید سعی کند تا بیدار شود و ذهنش به درستی به کار بیافتد. در چنین شرایطی، شخصیت داستان نمیتواند تعامل چندانی با محیط اطراف خودش داشته باشد. شما هم به عنوان نویسنده نمیتوانید به سادگی اشیاء و اجسام را به یک شخصیت نیمه بیدار مرتبط سازید. نتیجه این میشود که یا باید چند خط یا حتی چند صفحه جزئیات بیهوده بنویسید تا بالاخره شخصیتتان از خواب بیدار شود، یا اینکه مجبور میشوید از تک تک این جزئیات بعدا در داستان خود استفاده کنید تا بیهوده نمانند.
نوشتار مرتبط: رمانها چطور میتوانند از شما نویسنده بهتری بسازند؟
این در حالی است که اگر داستان خود را با یک شخصیت بیدار و فعال شروع کنید که در حال انجام دادن کار به خصوصی است، امکانات و تواناییهای بیشتری برای جذابتر کردن آغاز داستان در اختیار خواهید داشت. در این شرایط، شخصیت مورد نظر شما میتواند به درستی فکر کند و نتیجه بگیرد و با محیط اطرافش به راحتی و به شکل منطقی ارتباط برقرار کند.
برخی از نویسندهها فکر میکنند شروع داستان با از خواب بیدار شدن یک کاراکتر میتواند خیلی هیجانانگیز و پرمفهوم باشد، در حالی که اغلب اوقات چنین نیست. به وجد آوردن مخاطب با یک شخصیت بیدار گزینه بهتر و ممکنتری است و این برای خود نویسنده نیز راه مناسبی است برای فرار از کلیشهها.
پس این روش آغاز داستان، غلط است؟
البته امیدوارم تا اینجا چنین فکر نکرده باشید که شروع داستان با از خواب بیدار شدن کار غلطی است. نه! من این را نگفتم. همین الان ممکن است خود شما چند داستان موفق را مثال بزنید که با همین شیوه آغاز شده باشند. من مخالف این آغاز نیستم، بلکه نظرم این است که تا حد امکان باید از این شیوه دوری شود، به خصوص اگر نویسنده تازهکار باشد.
این روش استارت زدن داستان به درد نویسندههای نوپا نمیخورد، چون نمیتوانند آنطور که باید و شاید مخاطب را درگیر داستان خود کنند. اما در عین حال اگر شما نویسندهای توانا باشید و راهی بهتر از این شیوه برای شروع داستان خود پیدا نکردید، باید با تکیه بر قدرت نگارش خود داستانتان را با بیدار شدن یک شخصیت شروع کنید.
اینکه شخصیت داستان از خواب بیدار شود، دست و پایش را بکشد و خمیازهای بکشد، بعد به ساعت کنار تخت نگاهی بیاندازد و سپس چند دقیقهای به زندگی خودش فکر کند و کم کم در کمال خونسردی و رخوت از تخت بلند شود و برود تا صورتش را بشوید یا صبحانهای برای خودش درست کند واقعا حوصله آدم را سر میبرد. اما اگر نویسنده بتواند به همین جریان تکراری کمی حس هیجان، سردرگمی یا حتی ترس و وحشت تزریق کند یا دست کم به آن مفهومی قابل استفاده در ادامه داستان ببخشد، هیچ ایرادی ندارد.
نوشتار مرتبط: چرا برخی از نویسندهها نمیتوانند داستانها را تمام کنند؟
شخصیتی که از خواب بیدار میشود و با چشمان نیمهباز دست میبرد به سمت میز کنار تختش تا زنگ ساعت را خاموش کند اما دستش به وسیله خیس عجیب و ناشناسی میخورد و با سردرگمی خودش را مجبور میکند تا چشمانش را باز کند، یا کاراکتری که بیدار میشود و در همان لحظات ابتدایی به نظرش میرسد که انگار در محیطی قرار دارد که اصلا نمیشناسد، یا کسی که شب در اتاقش به خواب میرود و صبح در بیمارستان چشم باز میکند، هر کدام نمونههایی خوب برای شروع داستان با این شیوه هستند.
پایاننوشت
در مجموع، به نظر من اگر داستانی با بیدار شدن یک کاراکتر آغاز بشود کلا دو معنا بیشتر ندارد. معنای اول این است که نویسنده داستان بسیار مبتدی و نابلد بوده است و راهی به غیر از این برای شروع کردن داستان پیدا نکرده است. در چنین حالتی معمولا میتوان شاهد پرداختن به حجم قابل توجهی از جزئیات بیهوده و زائد بود که بود و نبودشان در اصل داستان هیچ نقشی ندارند و تنها هدف نویسنده از پرداختن به این موضوعات، به درازا کشاندن فصل اول داستان است.
اما معنای دوم این است که نویسنده به شدت توانا و قدرتمند بوده که با وجود آگاهی از اینکه با این کار عملا دست خودش را برای بیان جزئیات میبندد، اما این قابلیت را در خودش دیده است که بتواند داستان را با لحظه بیدار شدن شخصیت مورد نظرش از خواب آغاز کند و در عین حال از کلیشهای شدن و پرداختن به جزئیات بیخود نیز دور بماند.
اگر شما هم قصد نوشتن یک داستان کوتاه یا بلند را داشتید و فکر کردید لحظه بیدار شدن میتواند نقطه آغاز خوبی باشد، بهتر است اول از خودتان بپرسید توانایی انجام دادن چنین کاری را دارید یا نه.
مطلب مهم و نکته ظریفی رو گفتید.
و در تاکید نکته آخری که اشاره کردید به نظرم واقعا یک ذهن خلاق میتونه از دل کلیشه ای ترین موضوعات تازگی و طراوت بیرون بکشه.
پایدار باشید