تا به حال شده است داستانی را پیدا کنید که در آن هیچ اثری از تعارض یا کشمکش نباشد؟ چه یک کتاب داستانی بخوانید، چه مشغول تماشای یک فیلم یا سریال باشید و چه داستان یک بازی ویدیویی را دنبال کنید، مسلما نمیتوانید هیچ قصهای را بدون درگیری و کشمکش تصور کنید. در واقع داستانها بدون تعارض و درگیری هیچ معنا و مفهومی نخواهند داشت و به همین خاطر است که کشمکش یکی از ارکان اصلی تشکیل دهنده داستان به شمار میرود.
این را دیگر تقریبا همه ما میدانیم که کشمکش در داستان همان عاملی است که سبب میشود مخاطب تمایل داشته باشد که کتاب را ورق بزند و به صفحه بعدی برود، یا قسمت بعدی سریال را ببیند یا بخش بعدی بازی را تجربه کند. هیچ کس دوست ندارد داستان آدمی را بخواند که هیچ کاری برای انجام دادن ندارد، هیچ هدفی را در زندگی دنبال نمیکند و هیچ اتفاق خاصی هم در زندگیاش رخ نمیدهد. اصلا نویسنده چطور میتواند در مورد چنین شخصیتی یک داستان طولانی بنویسد؟
جدا از بحث افزودن جذابیت به داستان، کشمکش به شخصیتهای یک داستان کمک میکند تا دلیلی برای تغییر کردن و پیشرفت داشته باشند. همین که کاراکترهای مختلف در طول جریان داستان با چالشهای مختلف روبهرو میشوند و هر کدام در برابر این چالشها رفتاری متفاوت نشان میدهند، همین که شخصیتها گاهی در درگیریهای خود پیروز میشوند و گاهی شکست میخورند، همین نکات است که داستان را واقعی و باورپذیر میکنند، چون اگر درست فکر کنید، خود ما هم در زندگی واقعی هر روز دقیقا همین کارها را انجام میدهیم و میکوشیم در برابر چالشهای زندگی پیروز شویم.
با این حال واژه کشمکش یا همان Conflict میتواند کمی گمراه کننده باشد. هر کسی با شنیدن این کلمه ممکن است خیال کند منظور من این است که در همه داستانها باید یک زد و خورد وجود داشته باشد؛ میدانید، از همان زد و خوردها که در داستانها و فیلمهای اکشن میبینم. نه! منظور من اصلا این نیست. کشمکش لزوما به شکل جنگ و دعوا و تعقیب و گریز پدید نمیآید. هدف از کشمکش نشان دادن تلاش شخصیت اصلی داستان برای مقابله با نیروی متضاد خودش است در راستای رسیدن به اهدافی که دارد.
شیوههای مختلف توصیف کشمکش
مسلما شخصیت اصلی هر داستانی بنا به دلایلی که در خود داستان شرح داده میشود اهدافی دارد که هنوز به آنها نرسیده است اما میکوشد که در طول داستان به آن اهداف دست پیدا کند. ولی در این بین یک نیروی متضاد سعی میکند از این اتفاق جلوگیری کند. گاهی این نیرو در نقش یک کاراکتر متضاد نمود پیدا میکند که به آن میگویند آنتاگونیست یا ضد قهرمان. گاهی هم بین قهرمان و ضد قهرمان ممکن است درگیری فیزیکی رخ بدهد، مثل داستانهای ابرقهرمانی و اکشن.
اما همه درگیریها و کشمکشها در همین یک نمونه خلاصه نمیشود. خیلی اوقات ممکن است نیروی متضاد شخصیت اصلی یک کاراکتر غیر شیطانی و کاملا خیرخواه باشد که بر مبنای تصورات غلط یا درست خودش تصمیم میگیرد جلوی شخصیت اصلی را بگیرد. به عنوان مثال، پدری که به فرزندش اجازه نمیدهد یکی از تصمیماتش را عملی کند، لزوما با او دشمنی ندارد بلکه برعکس فکر میکند با این کار دارد به فرزند خودش یاری میرساند تا او را از ارتکاب کاری که خودش فکر میکند اشتباه است منع کند.
نوشتار مرتبط: یک داستان به چه مقدار جزئیات احتیاج دارد؟
گاهی هم ممکن است اصلا شخصیت دیگری برای مخالفت با شخصیت اصلی وجود نداشته باشد و نویسنده تصمیم گرفته باشد که شخصیت اصلی را با خودش وارد کشمکش کند. موقعیتی را تصور کنید که پروتاگونیست یا همان شخصیت اصلی تصمیم دارد کاری را انجام بدهد، اما شک و تردیدهایی که در سرش دارد یا عذاب وجدانی که به سراغش میآید مانع او میشود. این نوع کشمکش را کشمکش درونی خطاب میکنند که خودش دسته جذابی از داستانها را نیرو میبخشد.
با این حال، اکثر مخاطبان کشمکشهای بیرونی را بیشتر دوست دارند، چون در آن صورت تقابلهای زیباتر و هیجانانگیزتری در خلال داستان میتوان گنجاند. به وجود آوردن کشمکش بیرونی هم خودش شیوههای مختلفی دارد. در این میان، به غیر از آنتاگونیست که خودش یک کاراکتر متضاد با شخصیت اصلی است، نویسنده میتواند عوامل دیگری را هم به عنوان عامل کشمکش با پروتاگونیست در نظر بگیرد.
مثلا فضاسازی خودش میتواند عامل کشمکش در نظر گرفته شود. برخی اوقات شخصیت قهرمان داستان با زمان و مکانی که در آن قرار دارد وارد درگیری میشود. کسی که در یک اتاق گیر کرده و میکوشد تا از آنجا فرار کند یا شخصیتی که میتواند در زمان سفر کند اما برای این کار با محدودیتهایی روبهروست. اینها از جمله داستانهایی هستند که میتوان با این شیوه از کشمکشسازی خلق کرد.
زمانبندی هم سوژه مناسب دیگری برای وارد کردن شخصیت اصلی در یک درگیری است. داستانهایی که زمانبندی در آنها نقش مهمی ایفا میکنند در این دستهبندی از کشمکشها قرار میگیرند. مثل قصهای که در آن شخصیت اصلی میکوشد یک بمب ساعتی را قبل از منفجر شدنش خنثی کند یا ماجرایی که طی آن یک زن و مرد فقط چند روز تا مراسم عروسی خود زمان در اختیار دارند، اما مشکلاتی که بر سر راهشان قرار گرفته اجازه نمیدهند که آنها برای مراسم عروسی آماده شوند.
نوشتار مرتبط: چرا برخی از نویسندهها نمیتوانند داستانها را تمام کنند؟
دیالوگها هم میتوانند نقطه شروع خوبی برای به وجود آوردن یک کشمکش باشند. فقط کافی است موقعیتی را در داستان فراهم کنید که شخصیت اصلی داستان حرفی بزند که نباید بر زبان میآورد. مثلا ممکن است پروتاگونیست رازی را اشتباها برملا کند یا صرفا با هدف شوخی کردن حرفی بزند که یک یا چند شخصیت دیگر را تا سر حد مرگ خشمگین نماید. به همین سادگی میتوانید کاراکترها را وارد یک کشمکش تازه کنید.
خود راوی هم میتواند عامل یک کشمکش دیگر باشد. نویسنده به عنوان راوی داستان یا همان دانای کل میتواند از روی عمد رویدادهای داستان را به شکلی خلاف آنچه واقعا رخ داده است توصیف کند و بعد در ادامه داستان دست خودش را رو کند و به مخاطب یادآوری کند که حتی خود نویسنده هم میتواند قابل اعتماد نباشد.
یااینکه نویسنده میتواند شخصیت اصلی داستان را به عنوان راوی انتخاب کند، اما این شخصیت اصلی ممکن است یک بیماری روانی داشته باشد که سبب میشود واقعیتها را به شکل دیگری ببیند، یا اینکه اصلا عادت داشته باشد هر اتفاقی را فقط به شکلی توصیف کند که به نفع خودش باشد. با این تکنیکها میتوان بازیهای هیجانانگیزی با ذهن مخاطب انجام داد.
پایاننوشت
اگرچه کشمکش یکی از اصلیترین ارکان خلق داستان به شمار میرود و وجودش در قصه از ضروریات است، اما با این حال باید دقت کنید که این تنها رکن اساسی داستاننویسی نیست. فقط با اتکا به ساختن تعارض نمیتوان داستان جذابی پدید آورد. شما همچنان باید روی شخصیتها و پیرنگ و کلی جزئیات دیگر کار کنید تا دست آخر به داستانی خوشساخت برسید. ولی اگر به همه جنبههای دیگر رسیدگی کردید و حالا میخواهید روی کشمکش داستان خود کار کنید، نکات فوق میتوانند به دردتان بخورند.