پیش از این در نوشتارهای قبلی خودم به نقش مهم کشمکش در داستان اشاره کرده بودم و ذکر کرده بودم که کشمکش همان عاملی است که در داستان تنش ایجاد میکند و این فرصت را در اختیار شخصیتهای داستان قرار میدهد تا در طول مسیر قوس شخصیتی خود رشد کنند و خودشان را با شرایط جدید وفق دهند. اما جالبترین نوع کشمکش در داستاننویسی نه بر اساس عوامل خارجی، بلکه کشمکش درونی است که توسط عوامل داخل شخصیتها شکل میگیرد. همین درگیری شخصیت با خودش است که به داستان جذابیت میبخشد.
نوشتار مرتبط: کشمکش در داستان چیست و چگونه شکل میگیرد؟
در کشمکش درونی، شخصیت داستان معمولا دچار یک نزاع درونی میشود که حاصل از تناقض بین خواستهها و امکانات او است. تقابل آرزوها، نبرد باورهای اخلاقی، درگیریهای ذهنی، احساس ناامنی و سردرگمی، تجربه شک و تردید. کشمکش درونی با تاثیری که بر روی نگرش شخصیت میگذارد، او را از درون میخورد، اما در عین حال روی آینده او و شخصیتهای اطراف او هم تاثیر میگذارد. مواجه شدن با مشکلات حاصل از کشمکشهای درونی معمولا برای شخصیت داستان سختتر از مقابله با کشمکشهای برونی است. از سوی دیگر، همین کشمکش درونی است که به کاراکتر میفهماند که احتیاج دارد تغییر کند و باورهای جدیدی را دنبال نماید تا بتواند مسیر صحیح را بیابد.
بنابراین برای هر کاراکتری که در داستان شما مشغول طی کردن یک قوس شخصیتی است، باید یک چنین دگرگونی درونی را در نظر بگیرید. در ضرورت وجود کشمکش درونی که شکی نیست، اما مساله اینجاست که چطور باید این کشمکش را برای مخاطب رونمایی کرد. مسلما کشمکشهای درونی در داخل شخصیتها شکل میگیرند، پس توصیف آن قطعا سختتر از کشمکشهای برونی خواهد بود و نویسنده باید دقت بیشتری به خرج دهد.
روند شروع و شکلگیری یک کشمکش درونی باید در مفهوم داستان شکل و شمایلی طبیعی داشته باشد. برای رسیدن به این هدف و معرفی هر چه بهتر کشمکشهای درونی به مخاطب، باید از نشانههای درونی و برونی مختلفی کمک گرفت. در این مقاله به برخی از این نشانهها که از مابقی مهمتر هستند اشاره میگردد.
نشانههای درونی کشمکش
اگر در حال نوشتن داستان از زاویه دیدی هستید که به شما اجازه میدهد افکار درونی شخصیت داستان را با مخاطب در میان بگذارید، کار شما برای رونمایی کردن از کشمشهای درونی آن شخصیت برای شما خیلی آسانتر خواهد بود. فقط کافی است نشان دهید که شخصیت داستان در حال تجربه احساسات زیر است:
افکار وسواسگونه: مشخصا در طول داستان برای شخصیت مورد نظر شما اتفاقاتی رخ میدهند که او را مجبور میکنند که تصمیمی اتخاذ کند. حال در چنین شرایطی، شخصیت داستان شما باید وقت بگذارد و فکر کند که دقیقا چه کاری باید انجام دهد. البته لازم نیست زمان زیادی را به توصیف افکار درونی شخصیت داستانتان اختصاص بدهید چون در این صورت روند پیشرفت داستان کند شده و از جذابیت قصه کاسته میشود. ولی میتوانید شخصیت خود را در مسیر تصمیمگیری درگیر افکار وسواسگونه کنید، به طوری که تصمیمگیری برای او تا حدی سخت بشود و مجبور شود که موضوع را از همه جوانب مورد بررسی قرار دهد.
نوشتار مرتبط: چرا و چگونه باید حس و حال شخصیت داستان را تغییر دهید
نادیده گرفتن: شخصیتهای هر داستانی، درست مثل خود ما، دوست دارند روی افکار خود کنترل کاملی داشته باشند. پس وقتی دچار شک و تردید بشوند و نتوانند درست تصمیم بگیرند، قطعا احساس ناامنی و ناراحتی و ناتوانی به آنها دست میدهد. عدم توانایی آنها در حل کردن مسائلشان سبب میشود که آنها کم کم از فکر کردن به مشکل خود خسته بشوند و به جای اینکه به فکر راه حل باشند، سعی میکنند آن را نادیده بگیرند و از آن فرار کنند. برای نشان دادن این حالت در شخصیت خود، میتوانید به مخاطب نشان بدهید که شخصیت داستان شما برای نادیده گرفتن مشکلاتش، سعی میکند خودش را غرق در کار یا تفریح نماید. به مرور زمان، شخصیت شما هر آنچه که در دنیای اطرافش او را به یاد مشکلاتش میاندازد را از خود دور نگه میدارد، اما در عین حال میداند که نمیتواند برای همیشه به این مسیر ادامه بدهد، چون دنیای وقایع منتظر تصمیمات او نخواهد ماند.
بلاتکلیفی: وقتی کاراکترها نمیدانند چه کار باید بکنند، هیچ راهی ندارند جز اینکه به گزینههای پیش روی خود بیاندیشند. در این شرایط است که شخصیتها دچار بلاتکلیفی میشوند. اینجاست که شما به عنوان نویسنده برای نشان دادن کشمکشهای درونی، باید این بلاتکلیفی را برای مخاطب به نمایش بگذارید. باید نشان بدهید که شخصیت داستان شما دارد به راههای مختلفی که در اختیار دارد فکر میکند و برای پیدا کردن راه برتر در حال سبک و سنگین کردن گزینههاست.
نشانههای برونی کشمکش
اگر در روایت کردن تفکرات درونی شخصیتهای داستان خود محدودیت دارید و زاویه دید داستان به شما چنین اجازهای نمیدهد، هنوز هم این امکان را دارید که کشمکش درونی کاراکترها را به مخاطب داستان خود نشان بدهید. برای این کار میتوانید به نشانههای برونی اتکا کنید. با همین نشانههای برونی میتوانید از درگیریهای داخلی شخصیتهای داستان خبر بدهید.
عکسالعملها: واضح است که وقتی یک شخصیت از درون به هم ریخته باشد و قادر نباشد که درست تصمیم بگیرد، نمیتواند عکسالعملهای منطقی و درستی از خودش نشان بدهد. شما به عنوان نویسنده میتوانید این آشفتگی درونی در یک شخصیت را با عکسالعملهای عجیب یا بیش از اندازه احساسی به نمایش بگذارید.
نوشتار مرتبط: آنچه که باید در هنگام شخصیتپردازی از خود بپرسید
حواسپرتی: یکی دیگر از نشانههایی که در یک انسان دچار شک و تردید میتوان دید این است که نمیتواند درست و حسابی روی کارهای روزانهاش تمرکز کند. شخصیت داستان شما میتواند با نشان دادن حواسپرتی در امور معمولش، آشفتگی درونی خودش را به مخاطب داستان اثبات کند.
اشتباهات مکرر: برای آن دسته از کاراکترهای داستان که معمولا با هوش و ذکاوت پیش میروند، اشتباهات مکرر میتواند نشانهای باشد برای اثبات آنکه یک مشکلی در درون آنها وجود دارد. ایرادی ندارد که شخصیت داستان خود را درگیر تصمیمات اشتباه کنید تا از این طریق از به هم ریخته بودن فکری او خبر بدهید.
پایاننوشت
مهم نیست داستان شما چه زاویه دید و چه سبک نوشتاری دارد، در هر صورت راه ایجاد کشمکش درونی برای شما باز است و این شما هستید که باید به عنوان یک نویسنده توانا، چنین درگیریهایی را برای کاراکترهای اصلی داستان خود ایجاد نمایید تا به جذابیت و گیرایی قصه خود بیافزایید و کاری کنید تا داستانتان در ذهن مخاطبان ماندگار گردد. برای این کار میتوانید هم از نشانههای درونی کمک بگیرید و هم نشانههای برونی.