تا به حال اسم شخصیت کاتالیست به گوشتان خورده است؟ اغلب اوقات وقتی میخواهیم یک داستان را بخوانیم، فقط به شخصیت اصلی و شخصیت متضاد اهمیت میدهیم یا همان پروتاگونیست و آنتاگونیست. اما کاراکترهای مهم دیگری هم در یک داستان وجود دارند که اگر نویسنده حرفهای باشد قطعا به آنها توجه کرده و چنین شخصیتهایی را در داستانش گنجانده است. یکی از این کاراکترها، شخصیت اثرگذار یا Impact نام دارد.
اولین بار ملانی آن فلیپ و کریس هانتلی در کتابی به اسم Dramatica: New Theory of Story بود که حرف شخصیت اثرگذار را به میان آوردند. بعدتر برخیها اسم چنین کاراکتری را شخصیت کاتالیست گذاشتند، اما در مجموع منظور یکی است.
از نامگذاری و تاریخچه این شخصیت که بگذریم، میرسیم به ماهیت آن. یکی از اهداف این شخصیت در کل داستان این است که روی یک کاراکتر دیگر تاثیر بگذارد و سبب شود که او به نحوی تغییر کند. به بیان دیگر، مهمترین وظیفه کاراکتر اثرگذار این است که به یک شخصیت دیگر الهام ببخشد یا به او انگیزه بدهد تا کار خاصی را انجام بدهد. اغلب اوقات، شخصیت کاتالیست روی پروتاگونیست یا همان قهرمان داستان اثر میگذارد و بر همین مبنا کل داستان را نیرو و جریان میبخشد.
حال ممکن است برای برخی از شما این سوال پیش بیاید که شخصیت کاتالیست چه فرقی با آنتاگونیست یا همان شخصیت متضاد دارد. به هر حال این را همه ما میدانیم که شخصیت ضد قهرمان وظیفهاش این است که با موانعی که بر سر راه شخصیت اصلی میگذارد سبب شود تا قهرمان داستان مصمم شود که حتما به اهدافش برسد. پس کاتالیست این وسط چه کاره است؟
آنتاگونیست چه فرقی با کاتالیست دارد؟
تفاوت کاتالیست با آنتاگونیست در این است که آنتاگونیست برای شخصیت قهرمان داستان صرفا کشمکش بیرونی ایجاد میکند، در حالی که تخصص کاتالیست ایجاد کشمکشهای درونی برای پروتاگونیست است. البته شاید جالب باشد اشاره کنم که آنتاگونیست و کاتالیست در یک داستان میتوانند یک شخصیت واحد باشند، ولی فعلا نمیخواهم بیشتر از این مساله را پیچیده کنم. بگذارید فعلا روی داستانهایی کار کنیم که در آنها این دو شخصیت از هم جدا هستند.
ما معمولا وقتی با شخصیت قهرمان و ضد قهرمان در داستان آشنا میشویم که درک نسبتا کاملی از دنیای داستان به دست آورده باشیم. وقتی فهمیدیم که شرایط محیط قصه چطور است و چه کسی نقش پروتاگونیست و چه کسی آنتاگونیست را ایفا میکند، متوجه خواهیم شد که چرا این دو شخصیت با هم تقابل دارند. پروتاگونیست هم میداند که چرا دارد با آنتاگونیست مقابله میکند.
حالا تصور کنید باورهای پروتاگونیست به کلی غلط باشد. آن وقت چه میشود؟ اینجاست که کاتالیست سر و کلهاش پیدا میشود تا به قهرمان داستان بفهماند که درکش از محیط اطراف و ماجراها اشتباه است. کاتالیست واقعیتها را به شخصیت اصلی نشان میدهد.
نوشتار مرتبط: قوس شخصیتی چیست و چطور باید آن را در داستان پدید آورد؟
اغلب اوقات قهرمان داستان به راحتی حرفهای کاراکتر کاتالیست را باور نمیکند و همچنان با اتکا بر دروغهایی که باور کرده است سعی میکند مسیر خودش را در پیش بگیرد و به شکل اشتباهی با آنتاگونیست مقابله کند، اما پس از چندین بار برخورد با شخصیت کاتالیست دست آخر به این نتیجه میرسد که باید باورهای خودش را تغییر بدهد. هر بار که کاتالیست و پروتاگونیست با هم روبهرو میشوند و حقیقتی برملا میشود، یک کشمکش درونی جدید برای پروتاگونیست ایجاد میشود که باید به هر ترتیب با آن کنار بیاید.
البته این دیگر به سلیقه نویسنده بستگی دارد که چند بار این دو شخصیت را در داستان با هم روبهرو کند، یا اینکه کاتالیست تا چه حد روی برملا کردن واقعیتها برای قهرمان داستان تاکید داشته باشد، یا اینکه قهرمان داستان تا چه اندازه در برابر پذیرش واقعیتها از خودش مقاومت نشان بدهد. اما در هر حال، پروتاگونیست برای پیروزی بر شخصیت ضد قهرمان در هر یک از کشمکشهای بیرونی، محتاج است که حقیقت را بفهمد و به آن ایمان بیاورد.
کاراکتر اثرگذار چه انواعی دارد؟
کاراکتر کاتالیست میتواند در اشکال مختلفی در داستان نقشآفرینی کند. گاهی او میتواند نقش مربی را داشته باشد، مثل استاد اسپلینتر در سری کارتونهای لاکپشتهای نینجا که به لاکپشتها یاد میدهد چطور مبارزه کنند. برخی اوقات شخصیت مکمل همان کاتالیست است، درست مثل خر شرک که در تمام طول این انیمیشن پرطرفدار، سعی دارد به شرک بفهماند که باورهایش غلط است و مجبور نیست تمام عمرش را در یک مرداب به سر ببرد.
شاید هم کاراکتر کاتالیست در قالب مجموعهای از چند شخصیت نمایان شود، مثل سه دختر یتیم که گرو در انیمیشن من نفرتانگیز، سرپرستی آنها را قبول میکند و سه دختر به گرو یاد میدهند که چطور میتواند دیگران را دوست داشته باشد و به آنها اهمیت بدهد. اتفاق دیگری که ممکن است رخ بدهد این است که پروتاگونیست و کاتالیست وارد یک رابطه احساسی با یکدیگر بشوند و به خاطر عشقی که بین این دو به وجود میآید، هر دو به یک باور مشترک میرسند و سپس با همکاری یکدیگر در برابر نقشههای آنتاگونیست مقاومت میکنند.
چرا داستانها به شخصیت کاتالیست نیاز دارند؟
شاید محبوبترین و شاخصترین شخصیت کاتالیست را بتوان مورفئوس در فیلم مشهور ماتریکس دانست که به نئو، قهرمان داستان نشان داد دنیایی که او خیال میکرد حقیقت دارد در واقع ماتریکس است و از همانجا ماجرا شروع میشد.
نوشتار مرتبط: آنچه که باید در هنگام شخصیتپردازی از خود بپرسید
همانطور که در فیلم ماتریکس هم دیدیم، شخصیت قهرمان معمولا به تنهایی چنین توانایی و قدرتی را ندارد که زندگی خودش یا دیگران را تغییر بدهد، چون مدام در حال باور داشتن به یک دروغ بزرگ است و به همین خاطر هرگز موفق نخواهد شد بر آنتاگونیست پیروز شود و به اهداف خودش برسد. این وظیفه شخصیت اثرگذار یا همان کاتالیست است که روی پروتاگونیست اثر لازم را بگذارد و سبب شود که داستان پیش برود.
گذشته از این، کاتالیست با اضافه کردن کشمکشهای درونی به تمام کشمکشهای بیرونی پروتاگونیست، میتواند داستان را قدرت ببخشد و به جذابیت آن بیافزاید. همین مساله باعث میشود که جنبههای روانی و احساسی داستان به صورت منسجمتری شکل بگیرد و شخصیتهای داستان چندوجهی و باورپذیر شوند، در این صورت مخاطبان داستان هم به طور آسانتری میتوانند با کاراکترها ارتباط برقرار کنند.
خوشبختانه دست شما به عنوان نویسنده در خلق کاراکترهای کاتالیست کاملا باز است و حتی میتوانید چندین شخصیت اثرگذار برای قصه خود بسازید. پس سعی کنید از قوه تخیل خود کمک بگیرید.
پایاننوشت
همانطور که اشاره کردم، این شما هستید که به عنوان نویسنده مشخص میکنید کاتالیست و پروتاگونیست چند بار با هم روبهرو بشوند و چه ارتباطی با یکدیگر برقرار کنند. اما فراموش نکنید که شخصیت کاتالیست هم باید داستان و ماهیت منحصر به خودش را داشته باشد و تنها هدفش بیدار کردن شخصیت اصلی از خواب دروغین نباشد. اگر میخواهید داستانتان واقعیتر جلوه کند، باید روی جنبههای مختلف شخصیت اثرگذار هم کار کنید و برای او اهدافی تعیین نمایید. از همه مهمتر، سعی کنید از داستاننویسی لذت ببرید.